صدفصدف، تا این لحظه: 14 سال و 12 روز سن داره

صدفی نمک خونه

دختر هنرمند من!

امروز 5 شنبه است و وقت رفتن من به حرم. باز هم مثل شبای قبل ساعت 1/5بعد از کلی کتاب خوندن و فیلم نگاه کردن و التماس و دعوا بالاخره خوابیدی.ما هم مجبور شدیم سحری رو همون موقع بخوریم. ساعت 5 بابایی منو برای نماز بیدار کرد.بعد از نماز ترسیدم بخوابم و خواب بمونم.پس توفیقی اجباری دست داد تا بعد از مدتها بیام پای کامپیوتر و به دوستان مجازیمون سر بزنم. و حالا نوبت یه چند خط نگارشه........ این روزا خیلی شیطون شدی .خوابت کم شده البته طفلکم !حق داری شب که ساعت 2 می خوابی صبح هم ساعت 11-11/5 گاهی وقت ها هم تا1 خوابی.بیدار که می شی کسی نیست باهات یه بازی پر جنب و جوشی بکنه که یکم انرژی ازت بگیره. روزهای منو بابایی فقط شده بدو بدو و تا وقتی گیر ...
19 مرداد 1391

خداحافظ "جان بی بی"!!

قبل از نوشتن ... دخترکم منو ببخش که مدتیه دیر به دیر برات مینویسم. واما........ بعد از اجرای موفقیت آمیز پروژه ی از شیر گرفتن.نوبتی هم که باشه نوبت خداحافظی با پوشکه!!!!!!! اوائل بابایی طفلک تا از اداره می رسید خونه بدو با هم میرفتین دستشویی.(من چون کمر درد دارم نمی تونم بغلت کنم و سرپات بگیرم) به قول بابا وقتی بعد از کلی تلاش و شعر خوندن تو .........کارتو میکردی انگاری جون تازه میگرفت و سربلند از دستشویی بیرون می اومدین.البته خیلی وقتها هم شکست خورده و ناکام!!!!!!!!!!!! کم کم صبح ها چند ساعتی باز میذاشتمتو و مدام ازت میپرسیدم .....داری یانه؟ شبها و البته مهمونی ها حتما پوشک میشدی. اما خیلی جالب بود که نه شب پوشکتو خیس مسکردی...
15 مرداد 1391
1